هدیه به آشنا

ساخت وبلاگ
آتش افتاده به باور لرزه بر اندام داورخون جرس دارد که برخیز ای دلاورکشیدند کر کر حق همه اجبارو. ناحقیکی آتش‌فشان شد جمله حلق هر برادرخیابان. گشته میدان شکوه شعله بر بامصفوف تنگ مردم بهر سبقت آز پرورصنوبر ها علم کردند قد های خمیدهعقابهایی همه از جان گذشته کین پرورچند قدم تا صبح صادق مانده هم رزمتا شکوه قله های سرفرازی ای تکاوردست بر زانو بنه فریاد کن واژه ی انکاردر افق سربرزده خورشید خونین فروهرلحطه ای تاب زخمی سرب شرارت تابتا دم آخر بیابی کام شیرین و بمیری ای تناور هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 81 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 20:37

سخت سوزانم از این آت‌ش شرمندگی خواسته ناخواسته امرخت کی می برم ازجنگل نادانی خود ساخته پرداخته امگر برم جان از این ورطه رنگین به خود آیم به درنگکه دگر جا نزنم روبه سهمگینی موج گاه شاد ی هایمدر بیابان وخیابان گاه آواز حمام گاه پندار وقیح صبحدممثل بید گرداب لرز دارم وقت اوقات تلخی یا خیالبافیهاهمگی آمده اند از اسارت با من حتی این بی قراری هایم روز شب مشغولم به سرو سامانها لیک بی سرانجامیهاگویی درد امن من پروریده شده‌اند یا عجین اند با من نا کامیهایمروبرو دیوار. پشت سر پنداری که دگر رفته از دسترسموخدا هم انگارناظر درد من است بی تفاوت به همه رنجهایمدم هر دم شکوه گویم سفره ی دل بگشایم پیشش اما ای دریغگوییا هیچ نبید مرا باز گویم به تذکرذکرش با همه افسوسمتا رسم بر شک و. شبهه پیشش اما افسوس زیک نیم نگاهیپس ازاین باورها می زنم بر طبل بی عاری هر احساسمتا که جای ناطر بشود مامن من بلکه زود بگذرم ازاین جنونبگذرانم از شب این شب لعنتی مانده به درگویی در زندانم زندگی درزندان پشت چهار خانه ی سیم خاردارها واسیرواژه ی شوم حهان سوختن روح بشرهقهق تنهایی روزوشبمدر اسارت زندگی انکار است روح آدم جملگی بیمار استپر تردیدم من گر چه امید دگربی رنگ است لیک امیدوارمتا خدا حرف زند بامن با نماد رنگی انگاره ها یمدیرگاهی است که من در پس پرده ی ذهن منتظرم تا خداوند جهان انگاره ای روشن کند بهر صحبت هایم هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 93 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 20:37

چند جوانه زنم و زود بمیرم چو گل

زخم ستم در بر و پایم به غل

تا به کجا ره سپرم جاده ی روبه سراب

گوش سپارم به دروغ خوش دور دهل

چنگ شد این دل پی زخمت فرج

چند خورم پا به فریبت چو جل

روده ی راستی تو نداری زمان

کردی خراب پشت سرم هر چه پل

چند زنی گول مرا مانی دجال خوی

عمر گرانسنگ مرا تو بربودی به رل

هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 69 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 20:37